در این چند وقتی که از وبلاگ غافل بودم و بروز رسانی نکردم، یاداشتی از یک بازدید کننده داشتم که درخواست اطلاعاتی از "کالاخ" یا به لهجه محلی ما "قالاخ" یا "قلاخ" کرده بود. از دیروز که در این زمینه فکر می کردم(می بینید فکر ما در گیر چه مسائلی می شود؟ ) و در اینترنت هم جستجو کردم مطلب بسیار اندکی پیدا کردم. برای همین بر آن شدم که توضیحی در این زمینه یادداشت کنم.
شاید در خیلی جاها از کلمه"قالاخ" استفاده کنند ولی ما در لهجه خودمان از "قلاخ" استفاده می کنیم و برای همین در این یاداشت نیز کلا کلمه "قلاخ" را بکار می برم.
کلمه "قلاخ" برای روستا نشینان کوهستانی آذری زبان کلمه بسیار آشنایی است ولی برای شهرنشینان بسیار نا آشنا. "قلاخ" که سازه ای به شکل مخروط(کله قندی) بود در حقیقت از تاپاله گاو و گوشفند ساخته می شد. بدین شکل که در طول زمستان که گله گوسفند در آغل بود پشگل هایی می ریختند و این پشگل ها به مرور زیر پایشان سفت می شد. بعد از مدتی که ضخامت این پشگل ها به حدود 20 سانت یا بیشتر می رسید صاحب آغل به کمک تعدادی از همسایه ها اقدام به بریدن این پشگل ها بوسیله بیل می کرد(چیزی شبیه شخم زدن با بیل که ممکن است شما در تلویزیون و فیلمها دیده باشید) به این قطعات پشگل که با بیل بریده شده بود "کرمه" (Karma)گفته می شد و به این کار " کرمه کسمک" . ما بچه ها این "کرمه" ها به بیرون آغل منتقل می کردیم و که معمولا در کنار یکی از دیوارها چیده می شد که هم کاملا خشک شود و هم در آینده برای استفاده و ساختن "قلاخ" به کار رود. همچنین تاپاله گاو و اسب و الاغ نیز بصورت روزانه از زیر آنها جمع و در بیرون خانه روی هم انباشته می شد که به محل انباشت این تاپاله ها "باسمالق" گفته می شد. تاپاله های انباشت شده در "باسمالق" هم مدتی بعد که صفت می شد بریده شده باز کنار دیوارها چیده می شد. بعد از عید که گاوها و گوسفندها به صحرا می رفتند و فقط شبها به آغل برمی گشتند، کار جمع آوری این پشگل و تاپاله ها بصورت روزانه و هر روز صبح انجام می گرفت. زنان خانه بعد از اینکه از دوشیدن شیر و درست کردن فرآورده های آن از قبیل ماست و و پنیر و کره و غیره فارغ می شدند، به سراغ آغل می رفتندو پشگل و تاپاله ها را به بیرون خانه منتقل می کردند و بعد از افزودن مقداری آب آنرا بصورت خمیر مانند در می آوردند که به آن "زیل" گفته می شد. سپس کنده هایی از آن جدا کرده و بر روی زمین و یا بروی دیوار چسبانده و به شکل بیضی تخت می کردند تا جلوی گرمای خورشید خشک شود. به این تکه های بیضی شکل "یاپبا" (yapba)گفته می شد و به کل این کار "یاپبا یاپباق". هر خانواده ای فضای مخصوصی برای درست کردن "قلاخ" خود داشت که شکلی دایره ای به قطر حدود 3تا 5 متر بود. بزرگی و کوچکی "قلاخ" بستگی کامل به تعداد گاو و گوسفندان هر خانوار و نیز تعداد نفرات خانواده داشت.
در اواخر تابستان بعد از اینکه زنان از کارهای مختلف کشاورزی و دامپروری فراغتی بدست می آوردند به کمک زنان همسایه و فامیل و بصورت نوبتی اقدام به ساخت "قلاخ" های خود می کردند. بدین صورت که ابتدا "کرمه"های بزرگ و سالم را بصورت دایره ای چیده سپس "یاپبا" های سالم را نیز روی آنها می چیدند و هر چه کار جلوتر می رفت، ردیف های بالایی رو کوچکتر می کردند تا مخروط شکل بگیرد. قبل از اینکه انتهای مخروط بسته شود "کرمه" ها و "یاپبا"های کوچک و شکسته را در داخل مخروط میریختند تا کاملا پر شود و سپس انتهای مخروط را هم آورده و می بستند. در ضمن در ردیفهای اول دریچه مانندی هم تعبیه می کردند تا در زمستان بتوانند از تاپاله های موجود در داخل "قلاخ" به راحتی برداشت نمایند. بعد از اینکه کار ساخت تمام می شد از پشگل و تاپاله های روزهای بعد دوباره "زیل" درست می کردند و روی "قلاخ" را بصورت کامل با لایه ای از "ذیل" می پوشانندند(چیزی شبیه کاهگلی که به دیوارها زده می شود) در انتها نیز جارویی بصورت برعکس و رو به بالا در نوک "قلاخ" قرار می دادند که فلسفه آن را نمی دانم و امیدوارم اگر کسی از خواننده گاه اطلاعاتی داشت ما را بهره مند سازد.
لازم به یادآوریست که تعدادی از سکنه در حقیقت خوش نشین بوده و گاو گوسفندی نداشتند. زنان این خانواده ها در طول تابستان که گله گاوها به صحرا می رفت و به زبان محلی به آن"ناخر"(Nakhr) گفته می شد بدنبال گله حرکت می کردند و تاپاله های بجا مانده از گله را جمع آوری کرده و به روستا می آوردند و همان کارهایی را که قبلا ذکر شد انجام می دادند تا "قلاخ" خود را بسازند. به تاپاله هایی که بصورت خشک از صحرا جمع می شد "آزا" می گفتند.
بعد از نیمه های پاییز که بارشهای برف و باران شروع شده و هوا سرد می شد، مردم به استفاده از کرسی روی می آوردند. در این ایام بود که نقش حیاتی "قلاخ" در زندگی روستایی مشخص می شد، عصرها یکی از اعضای خانواده مقداری از "کرمه"ها و "یاپبا"های "قلاخ" را که به آن "اودن" (Odn) گفته می شد به خانه می آورد و گوشه ای می گذاشت تا برای روشن کردن تنور در صبح روز بعد آماده باشد. فردا صبح که اعضای خانواده برای علوفه دادن به دامها و صرف صبحانه بیدار می شدند بلافاصله این فضولات حیوانی در تنور قرار گرفته و آتش زده می شدند. بعد از اینکه شعله مستقیم آتش تمام می شد زنان خانه شروع به پخت نان روزانه می کردند و بعد از آن کرسی را روی تنور علم می کردند و تا فردا صبح از گرمای آن بهره مند می شدند و این تنها منبع گرمایی اعضای خانواده بود. خیلی از اوقات غذای نیمروزی که معمولا شامل آبگوشت یا آش و چیزهای آبکی دیگر بود نیز در زیر کرسی و در داخل خاکستر های آتش صبحگاهی درست می شد.
از اوایل زمستان و زمانی که هوا به شدت سرد می شد و نیز بعد از اینکه قسمتی از فضای داخلی "قلاخ" خالی می شد، مکان خوبی برای انجام بازیها و نیز قمار جوانان روستا ایجاد می شد که در آینده سعی می کنم انواع بازیها و قمارهای روستایی را توضیح دهم.
ناگفته نماند بعضی وقتها قرارها و دیدارهای پنهانی دخترها و پسرها هم در "قلاخ" اتفاق می افتاد. (و چه جای رمانتیکی ). ببخشید دیگه. اون موقع از کافی شاپ خبری نبود
از دیروز که شروع به بروز رسانی مطالب وبلاگ کرده ام یکی از چیزایی که افسرده ام کرده است از دست دادن تعدای از بزرگان فامیل و روستای نبی صوفی بوده است. چند سال پیش اسامی ساکنین روستا را ذکر کرده بودم که الان باید از تعدادی از انها به عنوان مرحومین نام برد. از جمله عموی گرامیم آقای وهاب جعفرنژاد، آقای حاج بهمن عباسی و فرزند جوان ایشان آقا سعید، آقای جبار رحیم پور، آقای برات علی نیا و تعدای دیگر که حضور ذهن ندارم. امید که سایه سایر بزرگان سالها بر سرمان مستدام باشد .
فامیلهای محترم، همشهریان عزیز و دوستان نازنینم
به همه شما خوبان درود می فرستم و از تاخیر چند ساله در پاسخ دادن به پیامها و بروز رسانی وبلاگ پوزش می طلبم. بعد از این سعی می کنم تا حد ممکن مطالبی را با فاصله های کوتاه تر در این صفحه قرار دهم.
لطفا با ابراز نظر و ارائه اطلاعات و بخصوص عکس، بنده را یاری فرموده و قرین امتنان سازید.
در ضمن خواهشمندم حتما آدرس ایمیل خود را نیز درج نمایید.
همه شما خوبان را دوست دارم و برایتان آرزوی سعادت و سربلندی دارم