خواستگاری(ائلچیلیق) ـ شیرینی خوران(شیرنی ایچماق) ـ عروس(توی) در نبی صوفی بیشتر یا در اول بهار که برف و سرما رفته بود و هنوز فصل کاشت و برداشت شروع نشده بود انجام می گرفت و یا در اواخر تابستان و اوایل پاییز که کار برداشت تمام شده بود و هنوز برف و سرمای پاییزی از راه نرسیده بود.
ظاهرا در زمان های نه چندان دور در منطقه ما خواستگاری زیاد اتفاق نمی افتاده و بیشتر وقت ها پسران؛ دختر ها را فراری می دادند و به خانه یکی از فامیلهای خود در همان روستا یا روستا های اطراف می بردند که به این کار ( قیزقاچیردماق) می گفتند.
این که چرا پسرها اقدام به فراری دادن دختر ها می کردند شاید به این دلیل بود که اولا این کار در سنین بسیار پایینی اتفاق می افتاد شاید در حدود ۱۵سالگی؛ ثانیا خواستگاری گرچه نه به اندازه الان ولی به هر حال مشکلات خاص آن زمان را داشت؛ ثالثا محیط روستا کوچک بود و تعداد زیادی دختر دم بخت (حدود ۱۲ الی ۱۵ ساله)وجود نداشت و هرکس باید بفکر خود می بود؛و نهایتا این که تقریبا در تمام مواردی که دختری را فراری می دادند منجر به ازدواج می شد و در غیر این صورت کسی رغبت ازدواج با دختری که قبلا با کس دیگری فرار کرده بود را نداشت.
باید ذکر کنم که در این گونه موارد پسرها و دخترها از مدتها پیش با ایما و اشاره و پیغام و پسغامی که توسط افراد مورد اعتماد رد و بدل می شد با هم در ارتباط بودند.
معمولا پسر هدایایی مثل عطر یا کرم که از شهر یا بازارهای هفتگی تهیه دیده بود به دختر می فرستاد و دختر هم متقابلا دستمال؛ جوراب و یا دشتکش دستباف تهیه کرده و به پسر می داد.
گرچه آنان سعی می کردند ارتباطشان مخفی باشد ولی بخاطر کوچکی محیط روستا و اینکه بزرگترین تفریح مردم صحبت کردن در مورد مسائل و اتفاقات مختلف در روستا و روستاهای اطراف بود؛ بزودی زمزمه هایی در مورد این اتفاق و تاریخ های احتمالی فراری دادن دختر و اینکه قرار است به خانه چه کسی بروند بر سر زبانها می افتاد.
فکر می کنم قطعا خانواده های طرفین نیز این حرفها را می شنیدند ولی بخاطر منافعی که در این کار برای طرفین متصور بود ؛ خود را به نشنیدن می زدند. در واقع نفع این کار برای خانواده پسر این بود که تا حد ممکن مهریه و شیربها را پایین بیاورند و برای خانواده دختر این بود که تا حد ممکن از دادن جهیزیه خودداری کنند.
به هر ترتیب بعد از اینکه دختر فراری داده می شد ؛ به خانواده دختر خبر می دادند و مادر خانواده مثل اینکه از هیچ چیز خبر نداشته شروع به داد و بیداد و شیون و زاری می کرد و در محوطه جلوی خانه خود دختر خود و پسر مورد نظر را نفرین می کرد و فحشهای بدون مخاطب می داد و در مواقعی نیز به در خانه پسر می رفت و در آنجا نیز داد و بیدادی می کرد.
اغلب مواقع خانواده پسر از خانه بیرون نمی آمدند تا غائله بخوابد و این تقریبا رسم شده بود.
با این سر و صدا؛ تقریبا همه اهالی ده متوجه موضوع می شدند و حدس و گمانهای دیگری در مورد نحوه مذاکره خانواده طرفین و تاریخ عروسی و قضایای دیگر راه می افتاد.
در شب همان روز ؛بزرگترهای خانواده پسر با یک کله قند به خانه دختر می رفتند و بعد از خوش و بش صحبت ها را به موضوع فرار دختر می کشاندند و مسائل مربوط به مهریه و شیر بها که در بحث خواستگاری به آن اشاره می کنم.
در اینجا لازم میدانم در مورد کله قند بگویم که فارغ از ارزش مادی ناچیزی که داشت؛ تحفه بسیار معتبر و مورد احترامی بود که نشان شرینی و خوبی شمرده می شد و معمولا برای صلح؛ آشتی؛ ابراز دوستی: خواستگاری؛ برداشتن عزا؛ شیرینی خرید ملک و یا ساخت خانه: تحفه تولد نوزاد و خیلی موارد دیگر بکار برده می شد و نیز نشانه تفاخر بود که فلانی برای فلان کار کله قند فرستاده.