نبی صوفی - بهشت کودکیم

روستایی از روستاهای شهر قره آغاج و شهرستان چاراویماق در آذربایجان شرقی می باشد.

نبی صوفی - بهشت کودکیم

روستایی از روستاهای شهر قره آغاج و شهرستان چاراویماق در آذربایجان شرقی می باشد.

مراسم سیزده بدر

سیزده بدر که ما فقط سیزده می گفتیم، یکی از روزهایی بود برای آن از روزها قبل برنامه ریزی میشد. گروههای سنی مختلف از افراد مسن و دارای خانواده گرفته تا جوانها و بچه ها اعم از دختر و پسر دور هم جمع می شدند و پول اندکی روی هم می گذاشتند و از تنها بقالی روستا که در حقیقت اطاقکی کوچک بود و مشهدی جبار آن را می چرخاند، مقداری شیرینی ، تخمه ، بادام وکشمش می خریدند و هر گروه یکی از قسمتهای اطراف روستا را انتخاب می کرد. معمولا همه در جریان برنامه ریزی هم بودند ولی اغلب اوقات بزرگتر ها به (نودره سی) می رفتند ، ما بچه ها نیز در (قمشلی) جمع می شدیم و دختران و زنان نیز در باغچه، حصار یا حیاط یکی جمع می شدند . قدر مسلم اینکه همه باید این روز را در خارج از خانه و در طبیعت می گذراندند فلسفه این کار را نمی دانم ولی به احتمال زیاد همان دلایل باستانی موجود در تمام ایران در نبی صوفی هم حاکم بودهه است:
قدما معتقد بودند ارواح درگذشتگان برای مراسم عید نوروز؛ به خانه و کاشانه خود بر میگردند و تمام روزهای عید را در منزل بوده و ناظر بر کارهای اخلاف خود هستند و در روز سیزده نوروز اهل خانه این ارواح را به خارج از خانه مشایعت می کنند و همراه با آنها تنبلی و خمودی زمستانی را هم از خانه خارج کرده و بدست بادهای بهاری می سپارند تا خود را برای کاهای سال جاری و کشت بهاره آماده کنند.
بعد از صرف صبحانه افراد دور هم جمع میشدند و به محل اطراق می رفتند. چند نفر مسئول تهیه غذا و بقیه مشغول بازیهای مختلف محلی می شدند که در بخشهای قبلی از آنها یاد کرده ام.
ظاهرا سالها قبل نبی صوفی روستایی بسیار شاد و خوشبخت بوده و در فصلهای غیر از کشت و کار همه از بزرگ تا کوچک ،مشغول انواع بازیها می شدند ولی تا جایی که یادم می آید بزرگتر ها را فقط در روز سیزده بدر مشغول بازی (کوس آغاج و یا چلینگ آغاج) می دیدیم. مثل اینکه زندگی شان جدی تر شده بود و زمانی برای بازی و تفریحشان نمانده بود. درست مثل زندگی های امروزی که در گیر مشکلات و روزمرگی ها شده و زمانی برای تفریح ندارند.
پای ثابت و الزامی سیزده بدر نیمرو بود که همه گروهها درست می کردند و هر گروه بسته به قراری که گذاشته و پولی که جمع کرده بودند، غذاهای دیگری نیز آماده می کردند. مردان بره یا بزغاله ای سر بریده و کباب می کردند، زنان یکی از غذاهای محلی را درست می کردند و پسران از خرما (قیسبا) درست می کردند.
سبزه هایی که برای عید کاشته شده بود را به صحرا منتقل می کردند و در یکی از کشتزارها می کاشتند و معتقد بودند که این سبزه باعث برکت مزرعه است و ما مدتها بعد که از آن مزرعه رد می شدیم یک گوشه ای ساقه های فشرده گندم یا جو را می دیدیم و متوجه می شدیم که این همان سبزه عید است.
بازی و تفریح بعد از نهارهم تا هنگام غروب ادامه پیدا می کرد تا افراد کاملا خسته به خانه ها بیایند.

اسامی اهالی نبی صوفی

در اینجا سعی می کنم اسامی خانوارهای نبی صوفی را بیاد بیاورم و بنویسم. ولی مطمئنم که تعدادی از آنها را فراموش کرده ام و امید به کمک خوانندگان احتمالی و آشنا به نبی صوفی دارم.
در مورد جهات جغرافیایی نبی صوفی مطمئن نیستم ولی فکر می کنم روستایی بود در جهت شمال به جنوب در دامن کوهی نه چندان بلند. در جهت شرقی غربی در اغلب جاها دارای 2 ردیف خانه و در منطقه وسطی روستا هم دارای 3 و4 ردیف خانه بود.
من اسامی ساکنین روستا را به همراه بچه های آنان که البته بیشتر اسم پسران در ذهنم مانده است می نویسم:
1- مرحوم حاج حسین خان که ارباب روستا بود و فرزندانش : مرحوم عبدالرضا، علیرضا،محمود،رضاو جمیله بودند.
2- مرحوم غلامرضا، مرحوم ارشد و مصیب علیزاده که همگی در یک خانه زندگی می کردند و فقط اسم بهرام پسر غلامرضا را بخاطر دارم.
3- مرحوم زینل پاپاقی به همراه پسرش علامحسین.
4 - جلیل رحیم پور که از اسامی فرزندانش چیزی به ذهنم نمی رسد.
5- عشقعلی که فامیلیش را فراموش کرده ام ولی اسم یکی از پسرانش مروت علی بود.
6- خانه مرحوم اباذر جعفرنژاد که عموی من بوده و تا جایی که یادم می آید همسر و دخترش به نام رخساره در آن زندگی می کردند که بعدا هردو از روستا رفتند و ابراهیم ابراهیمی در منزل ایشان ساکن شد.
7- مرحوم سلیمان ابراهیمی که فرزندانش : ابراهیم، بهمن، مرحوم قهرمان، فریدون، عبداله، ایران و ملائکه بودند.
8- ابراهیم دریانی که اسمی از فرزندانش در ذهنم باقی نمانده است.
9- الهوردی دریانی که از فرزندان ایشان هم چیزی در ذهنم نمانده.
10- مرحوم حسن عباسی که از فرزندانش فقط یوسف را به خاطر دارم
11- بهمن عباسی که فرزند مرحوم سلیمان بود و فرزندانش در زمانی که ساکن روستا بودند عبارت بودند از: ولی اله، سهراب، اقدس و بهراد.
12- وهاب جعفرنژاد عموی دیگر من که فرزندانش: کیقباد، الماس، لیلا و یاسین بودند.
13- مرحوم داود عباسی که پسری بنام فغفور داشت.
14- ایمان که فامیلش را فراموش کرده ام ولی فرزندانش هیبت و آیت اله بودند و همسرش مامای مادرم در هنگام تولد من بوده و در اصطلاح محلی(گبک ننه) نامیده می شد . من همیشه به او ننه می گفتم و او نیز مرا فرزندم(بالام) خطاب می کرد.
15- مرحوم عبالرضا اکبری که پسر بزرگ ارباب بود و فرزندانش کریم، حمیرا و رقیه بودند که فقط تابستانها به روستا می آمدند و بقیه سال را در تبریز زندگی می کردند.
16- عباداله رحیم پور که اسم فرزندانش را بخاطر ندارم.
17- صدقعلی رحیم پور که اسم فرزندان ایشان را هم فراموش کرده ام.
18- جبار رحیم پور که فرزندانش: داود، توبا، مدینه، یعقوب . آصف بودند.
19- مرحوم غلامعلی کاظمی که فزندانش: حبیب، سریه و فریده بودند.
20- پدرم مرحوم سلام اله جعفرنژاد و خواهر، برادرانم: محمد، مرضیه، عظیمه(ثریا)، ظریفه(مهری)
21- منزل مرحوم بیوک خان کاظمی که اوایل همسرش جواهر خانم در آن زندگی می کرد و تابستانها هم دخترش زهرا همراه با بچه هایش در آن مستقر می شدند و بعدا رستم ارسلو از روستای دیگری به نام (آلتمچی) به نبی صوفی کوچ کرد و در ان مستقر شد به همراه دخترانش: توران و فاطمه.
22- سلام علیزاده که از فرزندانش فقط اسم محبت علی را بخاطر دارم.
23- عطاب اله کاظمی و فرزندانش مرحوم داراب، اختر، یونس، مهناز، اسلام.
24- مسجد روستا و بقول سهراب سپهری : و خدایی که در این نزدیکیست.
25-مرحو م حکم علی طالبی به همراه برادرش سفرعلی و فرزندانش، قبلعلی و پرویز.
25- منزل مرحوم حاج علی خان کاظمی(حاجی خان) که فرزندانش در تبریز زندگی می کردند و فقط تابستانها به روستا می آمدند و عبارت بودند از : محمد، حمید، حسن( که بعدا در جنگ مفقدالاثرشد)، ابراهیم، عشرت و مینا. البته همسرش طاووس خانم بیشتر طول سال را در روستا می گذراند.
26- منزلی که اسم پدر خانواده را فراموش کرده ام ولی فرزندانی به نام فاطمه و عسگر داشت.
27- مرحوم تاروردی یزدانی به همراه فرزندانش: ذبیح اله و ......
28- مرحوم بختیار یزدانی و فرزندانش: مرتضی، سفر، مقصود، الیاس، مالک، .......
29- مرحوم قوچعلی که از فرزندانش فقط اسم هیبت را بخاطر دارم.
30- مرحوم داداش علیزاده که از اسامی فرزندانش فقط حسنقلی را به یاد دارم
ظاهرا اسم 3 خانواده را یا فراموش کرده ام و یا در بین همین اسامیی که ذکر کرده ام ، بودند.
به هر ترتیب اینه که هست( بودی کی وار). هر چه به سلولهای خاکستری مغزم فشار آوردم بیشتر از این ترشح نکرد. البته حق هم دارد من در 10 سالگی از روستا بیرون آمدم و الان 39 ساله هستم.
نکته ای که باید به آن اشاره کنم،اینکه در نبی صوفی تقریبا همه با هم فامیل بودند حالا یا نسبی و یا سببی.کاظمی ها، جعفرنژادها و ابراهیمی ها باهم پسر عمو بودند و همراه با رحیم پورها، علیزاده ها و .... طایفه ارسلو را تشکیل میدادند و قسمت عمده زمینها و مراتع روستا متعلق به آنان بود. ولی اسم طوایف دیگر را فراموش کرده ام.

مراسم عید و عیددیدنی در نبی صوفی 4


در هر خانه ای مقدار زیادی شیرینی خشک و مقداری نقل و آبنبات آماده شده بود و دوباره اولین تعارفات به ارباب و بزرگان می شد ولی نصیب ما بچه ها خیلی بیشتر از بزرگترها بود و معمولا یک نایلون به همراه داشتیم و در هر خانه مقداری از شیرینیجات را هم در نایلون خود ذخیره می کردیم برای روزهای بعد. دید و بازدیدها چند ساعت طول می کشید و همه اهالی به همه 32 خانه سر می زدند فارغ از اینکه اختلاف یا دعوایی با هم داشتند یا نه.

بعد از بازدید عمومی، بعضی از خانوادهای نزدیک به صورت خودمانی و خصوصی هم از هم دیدار می کردند و معمولا در خانه بزگ خانواده جمع می شدند تا پلوی شب عید را بخورند که معمولا همرا با خورشتی مانند قیمه بود.

در این روز اغلب تازه دامادها مهمان خانواده عروس بودند و با حجب و حیای روستایی خود، با طمانینه غذا می خورد و گاه گداری هم سعی می کرد زیرچشمی نگاهی به عروس بیاندازد که البته همیشه هم میسر نمی شد.

باید اضافه کنم که خوردن برنج در روستای ما به ندرت اتفاق می افتاد چرا که در منطقه ما هیچ برنجی به عمل نمی آمد و غذای اصلی ما را نان و انواع غذاهای نانی . مثل: آبگوشت که هم با گوشت قرمز و هم گوشت مرغ - خروس - بوقلمون - اردک- غاز - جوجه کبوتر و گاهی اوقات هم گنجشک و سایر پرندگان درست می شد، کله جوش، غذایی که( سوغانسو) نامیده می شد، سمنو، بورانی، کوفته، کباب، شیر برنج، خرمایی که در روغن تفت داده شده بود و (قیسبا) نامیده می شد، خورشت آلو و زردآلو البته بدون برنج، چیزی مثل حلیم که ما (حرا یا خشیل) می نامیدیم، انواع آش، انواع سوپ، غذاهایی که با تخم مرغ درست می شد ، انواع لبنیات از قبیل ماست، کره، پنیر، کشک خشک نشده که ( شور) نامیده می شد . شاید غذاهای دیگری هم بود که من فراموش کرده‌ام.

در روزها بعد هم اغلب مردم و بخصوص مردها برای دید و بازدید اقوام و فامیلها به روستاهای اطراف می رفتند و بخصوص از مادر یا خواهران یا عمه ها دیدار می کردند.

گفتنی است همه مردان به زنان نزدیک خانواده عیدانه می فرستادند که چون این کارقبل از عید انجام می گرفت در جای خود درباره آن توزیح خواهم داد.

ما در تمام روزهای بعد از عید مشغول بازیهای مختلف بودی از قبیل:گردوبازی، تخم مرغ‌ بازی، تیله بازی، کشتی گرفتن(گولشمک)، برف بازی و سرسره برفی در جاهایی که هنوز برف داشت و بازی های دیگری که اسمهای محلی داشتند، مانند (پول آلتی، آرادان خر، چلینگ آغاج، کوس آغاج، گوز باغلاما، عاشیق اویناما، جزدغا گیرمه، بیر قوشوم وار، آرادان قاشدی) و بازیهای دیگری که فراموششان کرده ام و امیدوارم دوستانی که بعدا این متن را می خوانند، کمکم کنند.